جزایر پرنس، بویوک‌آدا – یک سفر یک‌روزه از استانبول

یک ساعت و نیم از بندر محلی‌مان در کاراکوی که دور شویم، به جزایر پرنس یعنی کینالی‌آدا، هیبلی‌آدا و بویوک‌آدا می‌رسیم. بعد از تماشای ویدئوی عالی کانال Backpacking Banana در یوتیوب و گپ زدن با یکی از همکاران قدیمی‌ام، تصمیم گرفتیم یک سفر یک‌روزه ترتیب بدهیم.

چطور به جزایر پرنس برسیم

گوگل با آن خرد بی‌پایانش اعلام کرده بود که کشتی ساعت ۹:۴۵ صبح حرکت می‌کند. کمی زودتر خودمان را به اسکله «توریول» رساندیم تا هم بلیت بگیریم و هم صبحانه‌ای بخوریم. به محض رسیدن، جان با اجرای هنرمندانه «چهره‌ی توریست گیج» و کمی زبان اشاره‌ی پر جنب‌وجوش، موفق شد دو بلیت برایمان بگیرد، همراه با دستورالعملی شتاب‌زده که «همین حالا سوار کشتی منتظر شوید». با اندکی هول و ولا سوار شدیم و فهمیدیم واقعاً راهیِ «آدالار» هستیم؛ بندری در بزرگ‌ترین جزیره‌ی پرنس‌ها، بویوک‌آدا. گوگل شاید در مورد زمان‌بندی دقیق نبود، اما کشتی ساعت ۹:۲۵ که سوارش شدیم، در سه جزیره از جزایر پرنس توقف داشت و قیمتش هم برای هر مسیر بسیار مناسب بود: ۳۵ لیر ترکیه (۱٫۷۰ پوند یا ۲٫۰۱ دلار).

روی عرشه، شلوغ بود اما نه آن‌قدر که اذیت کند؛ دست‌فروش‌های چای، کاسبان خلاق، گردشگران و استانبولی‌هایی که برای تفریح روزانه آمده بودند. چون گوگل صبحانه‌ی مفصل‌مان را از ما دریغ کرده بود، از کافه‌ی روی کشتی یک تست سوسیسِ نامعلوم‌الاصل با پنیر، یک چای سرد و یک آب‌پرتقال تازه‌فشار گرفتیم و به عرشه رفتیم. با وجود بدگمانی الی به «گوشت مرموز» (یک‌جا گفت بیشتر به خوراک گربه‌ها می‌خورد تا انسان!)، تستی هم خوش‌طعم بود، هم سیرکننده و هم ارزان. کل صبحانه برایمان ۴۵ لیر ترکیه (۲٫۱۸ پوند یا ۲٫۵۹ دلار) آب خورد.

برج گالاتا از روی آب

بیرون روی عرشه، چشم‌اندازهای تماشاییِ استانبول از روی آب پیش چشم‌مان پهن بود. وقتی از زیر پل گالاتا گذشتیم، منظره‌های شگفت‌انگیزی از ایاصوفیه، کاخ توپ‌کاپی و دیگر نشانه‌های آسمان‌نمای استانبول دیدیم. کشتی سپس در ساحل آسیایی، بندر کادیکوی، برای سوار کردن مسافر توقف کرد و بعد راهیِ جزایر پرنس شد. در حالی که از کنار شهرِ بی‌پایانِ استانبول می‌گذشتیم، روی صندلی‌ها جا خوش کردیم، از چای‌فروش دوره‌گرد دو استکان چای به قیمت ۵ لیر (۲۴ پنس یا ۰٫۲۹ دلار) گرفتیم و از آفتاب و نسیم دریا لذت بردیم. در کینالی‌آدا و هیبلی‌آدا توقفی برای پیاده/سوار کردن مسافر داشتیم و قبل از آن‌که متوجه شویم، حوالی ساعت ۱۱، به بندر آدالار رسیدیم.

شهر آدالار

آدالار از بسیاری جهات آدم را یاد شهرهای ساحلیِ گردشگریِ بریتانیا می‌اندازد: جمعیت‌هایی که معلوم است برای یک روز آمده‌اند؟ بله. غذاهای گران لبِ ساحل؟ بله. بادیِ دودی، آهن‌ربا و کارت‌پستال؟ بله. اما یک تفاوت بزرگ با یک روز معمولی کنار ساحل در بریتانیا وجود داشت: هوا آفتابی و داغ بود—واقعاً داغ! هنوز پنج دقیقه از پیاده شدن‌مان نگذشته بود که داشتیم کباب می‌شدیم. پس با لایه‌ای تازه از ضدآفتاب، راهیِ شهر شدیم.

خیابانی در آدالار در جزایر پرنس استانبول

گشت‌وگذار در جزیره

ابتدا قصد داشتیم دوچرخه کرایه کنیم و دور جزیره رکاب بزنیم (در جزیره عملاً خبری از خودرو نیست؛ بیشتر خودروهای برقی و سه‌چرخه‌های عجیب می‌بینید)، اما بعد از سر زدن به چند غرفه و دیدن اینکه قیمت‌ها تقریباً یکسان است، پشیمان شدیم. اغلب غرفه‌ها دوچرخه را ساعتی ۵۰ لیر (برای هر نفر) می‌دادند و چون باید دو دوچرخه می‌گرفتیم و می‌خواستیم ۵ یا ۶ ساعت دور جزیره بگردیم، این روش با بودجه‌ی کوله‌گردی‌مان سازگار نبود. بنابراین ماندیم و پاهای رنگ‌پریده‌مان! این تصمیم بعدتر با دیدن آن‌همه پنچر، زنجیر زنگ‌زده و ترمزهای جیرجیرکنانِ دوچرخه‌سواران حسابی تأیید شد.

خانه‌ای چوبیِ سفید در شهر آدالار در جزایر پرنس استانبول

پس راه افتادیم زیر آفتاب نزدیک ظهر و در جهت عقربه‌های ساعت تا پیاده دور جزیره را بزنیم. مسیر ابتداییِ خروج از شهر پر بود از ساختمان‌های زیبا با گل‌های بنفشِ آبشاری، رستوران‌های متعدد و جاهایی برای کرایه‌ی تخت ساحلی. جاهایی برای شنا هم بود، اما اغلبِ آن‌ها بلیت‌دار و جزو هتل‌ها یا باشگاه‌های خصوصی بودند. از کنار عمارت‌هایی که هرچه می‌گذشتیم باشکوه‌تر می‌شدند، رفتیم جلو. هرچه پیش‌تر رفتیم، خانه‌ها کم‌تراکم‌تر شد، جاده شروع کرد به بالا و پایین رفتن (بیشتر بالا!) و بوی هوا از ساحلی-شهری به نسیم شور دریا و سوزن‌برگ‌های کاج تغییر کرد.

پیاده‌روی در ضلع شرقیِ جزیره با چشم‌اندازهای فوق‌العاده از دریا—همه از ارتفاع—و جنگل‌هایی که شیب‌دار به سوی مرکز جزیره بالا می‌رفتند، نقطه‌گذاری می‌شد. گاهی هم کمدیِ موقعیت: گروه‌هایی (اغلب نوجوان) که با زور و زحمت خودشان و دوچرخه‌هایشان را از سربالایی‌های تند بالا می‌راندند. این بالا رفتن‌ها برای ما که پیاده بودیم هم عرق‌ریز بود، چه برسد به این‌که بخواهی یک دوچرخه‌ی عهد بوق را زیر آفتاب ظهر و تقریباً بی‌سایه به بالا بکشی. بعضی از این دلیران در سرازیری‌ها از ما جلو می‌افتادند و دوباره در سربالایی بعدی، ما ازشان می‌گذشتیم. یکی‌شان مردی به‌خصوص عرق‌ریز بود که معلوم بود برای یک روز رمانتیک با دلبرش، دوچرخه‌ی برقیِ تزیین‌شده با سبد گل کرایه کرده. اول کارشان خوب پیش می‌رفت؛ اولین‌بار آن‌ها را بیرون شهر دیدیم که با سرعت و بغل‌به‌بغل، از جایگاه برتریِ برقی‌شان به پیاده‌های خاکی مثل ما فخر می‌فروختند (البته نه، این فقط حسادتِ آن لحظه‌ی ما بود!). اما هرچه جلوتر رفتیم، بیشتر بهشان می‌رسیدیم—هر بار آشفته‌تر—چون باتریِ دوچرخه‌شان تمام شده بود. اولِ کار بالای سربالایی پیدایشان می‌شد، بعد نیمه‌ی راه، بعد یک‌سوم، و سرانجام پایینِ شیب، با نگاه‌هایی آمیخته به درماندگی، ترس و دلهره.

وقتی به انتهای جنوبیِ جزیره رسیدیم، به «نقطه‌ی اینستاگرامی» جزیره برخوردیم: چشم‌اندازی ۱۸۰ درجه با دریای مرمره که آبی و درخشان زیر پایمان می‌لرزید. چند عکس گرفتیم (و متوجه شدیم فقط نیمِ دور جزیره را آمده‌ایم!) و ادامه دادیم. خیلی پایین‌تر از ما سواحلِ سامان‌یافته‌ای بود که انگار راه خودرویی نداشتند. این سواحل به نظر می‌رسید برای تورهای قایقی استفاده می‌شوند و اگر اهل این باشید که یک روز روی قایق بنشینید و بعد روی ساحل، تجربه‌ی دل‌چسبی است. گه‌گاه کافه‌هایی هم با دسترسیِ پلکانیِ تند به ساحل دیده می‌شد، اما بعد از این‌که چند جایی را چک کردیم، هیچ‌کدام با منویشان وسوسه‌مان نکرد؛ پس راه را گرفتیم و رفتیم.

دریای مرمره از چشم‌انداز جزیره‌ی بویوک‌آدا

در ضلع غربی، جاده پیچید به سمت مرکز. همین‌جا بود که با «سخت‌جان‌ترین مردِ بویوک‌آدا» روبه‌رو شدیم. ما از گرما و شیب‌ها له‌له می‌زدیم، اما این دیوانه‌ی سنگ‌دل همان مسیر ما را (البته پادساعتگرد) با نوزادهایش طی می‌کرد! تا این‌جا قابل تحسین است، اما عجیب نبود؛ عجیب این بود که بچه‌ها را در چه چیزی می‌راند: من کارشناس کالسکه نیستم، ولی این یکی ترکیبی بود از غول‌خودرو، تانک و «هامرِ» آرنولد شوارتزنگر! این پهلوان ایستاد و آدرس پرسید؛ با انگلیسیِ شکسته و کمک گوگل‌مپ، با لبخند راه افتاد و چیزی شبیه یک تُن وسیله‌ی حمل‌ونقلِ نوزاد را هل داد و رفت.

در مرکز جزیره جایی را «به‌طور موقت» برای ناهار نشان کرده بودیم. اما وقتی رسیدیم، معلوم شد «لونا پارک» مقصد خانواده‌هاست (راستش حالا که فکرش را می‌کنیم، از اول هم معلوم بود). یک‌سو پارک‌بازیِ عظیمِ کودکان و سوی دیگر محوطه‌ی پیک‌نیک گسترده. تصمیم گرفتیم تا اوضاع منو دست‌مان بیاید، قهوه‌ی سرد بگیریم. وقتی دو قوطی را آوردند (الی شاید با انداختن قوطی‌اش، گارسون را مجبور به یک نمایش ژانگولرِ بداهه کرد!) دیدیم قیمتش بیش از دو برابر صبحانه‌ی روی کشتی است. این، به اضافه‌ی فقدانِ «بچه‌قدمی» در ترکیب‌مان، باعث شد قهوه‌ها را سر بکشیم و برویم، با شکم‌هایی که هنوز قاروقور می‌کرد.

یتیم‌خانه‌ی یونانی

ویرانه‌های یتیم‌خانه‌ی یونانی در جزایر پرنس استانبول

بعد از پنج دقیقه پیاده‌روی دقیقاً در جهت اشتباه (متشکریم جان، پادشاه ناوبری!)، به سمت شهر از مسیر ویرانه‌های یتیم‌خانه‌ی یونانی راه افتادیم. پس از یک سربالاییِ تند، ساختمانی عظیم و چوبی و ویران از دور پدیدار شد. حالا بخش‌هایی از آن پشت حصارها پنهان است؛ بنایی چوبی، بزرگ و باشکوه (قبلاً هتل بوده و بعد به یتیم‌خانه تبدیل شده) که آرام‌آرام به خرده‌چوب تبدیل می‌شود. من و الی عاشق ویرانه‌ها هستیم و این یکی ناامیدمان نکرد. تماماً از چوب ساخته شده و طبق ویکی‌پدیا، هنوز هم بزرگ‌ترین ساختمان چوبیِ اروپاست. در دوران اوجش ۲۰۶ اتاق داشته، از جمله کتابخانه و سالن رقص. حالا سقف‌های فروریخته و شکاف‌های دیوار از کنار جاده پیداست. با یک چرخش کوتاه به کنارِ محوطه می‌توانید از بالای حصارها داخل را ببینید: داخلی ویران اما هنوز باعظمت، سقف‌های بلند که بر ستون‌ها تکیه داده‌اند و به تاریکیِ غیرقابل‌کاوش امتداد می‌یابند. ویرانه‌های چوبی مثل رهاشدگی‌های صنعتیِ مدرن یا خرابه‌های سنگیِ باستانی «حضور» کوبنده ندارند، اما حال‌وهوایی لطیف‌تر و گذراتر دارند. این یکی را می‌دیدی که کم‌کم به فرش جنگل برمی‌گردد؛ حسی هم همراهش بود که شاید صد سال بعد، دیگر چیزی از آن جز پی و سکو نمانَد. صحبت از بازسازی هست (یا دست‌کم ما از روی تابلوها چنین فهمیدیم)، اما باز هم طبق ویکی‌پدیا، هزینه‌ها سرسام‌آور است. اگر مثل ما یک‌کم «خرابه‌باز» هستید، دیدنش را حتماً توصیه می‌کنیم.

ویرانه‌های یتیم‌خانه‌ی یونانی در جزایر پرنس استانبول

ناهار و بازگشت به استانبول

رو به پایین (خدا را شکر) به سمت آدالار و امیدوار به ناهار راه افتادیم. از کنار گربه‌های بسیار و خانه‌های سفیدِ چشم‌نواز گذشتیم و دوباره وارد شلوغی شهر شدیم. آدالار وقتی ترکَش کردیم نسبتاً خلوت بود، اما حالا موج جمعیت به راه افتاده بود. ما عید قربان را در استانبول گذراندیم و به خاطر تعطیلیِ یک‌هفته‌ای، خیلی از استانبولی‌ها و گردشگران ترک به این‌جا آمده بودند. بعد از تماشای صد و یک همبرگری (که همگی انگار همان همبرگر را می‌فروختند)، سراغ غذای سنتی ترکی رفتیم.

تاکوی مکزیکی در شهر آدالار در جزایر پرنس

ناهار «سنتیِ» ترکیِ ما!

پس نشستیم با تاکوهای مکزیکی و یک آبجوی سرد «افس»، بطری‌ها را به هم زدیم و به خودمان برای دور زدنِ تمام جزیره تبریک گفتیم. فکر می‌کنیم حدود ۱۱ کیلومتر (۶٫۸ مایل) بود، هرچند مطمئن نیستیم چون هی زیگزاگ رفتیم و گوگل هم با ما راه نمی‌آمد. بعد از تجدید قوا، بلیت برگشت گرفتیم و پریدیم روی کشتی تا برگردیم خانه.

نکته‌ها و فوت‌وفن‌های بازدید از جزایر پرنس

جزایر پرنس برای فرار یک‌روزه از شلوغی استانبول عالی‌اند. اکیداً پیشنهاد می‌کنیم صبح زودتر حرکت کنید تا از شلوغی در امان بمانید یا دست‌کم کمتر با آن روبه‌رو شوید. همچنین آنلاین خوانده‌ایم که اگر می‌شود آخرهفته‌ها نروید. پیشنهاد دیگر: برای خودتان پیک‌نیک بردارید؛ هرچند تاکوها خوش‌مزه بودند، اما گزینه‌های غذاییِ جزیره خیلی ما را جذب نکرد (البته بدیهی است که همه‌جا را ندیدیم و همه‌چیز را نچشیدیم). ما بزرگ‌ترین جزیره را دیدیم، اما دفعه‌ی بعد احتمالاً سراغ یکی دو جزیره‌ی کوچک‌تر می‌رویم. می‌دانیم «جزیره‌گردی» حتماً ممکن است. از روی کشتی که نگاه می‌کردیم، همه‌ی جزیره‌ها چشم‌اندازهای مشابهِ فوق‌العاده، ساحل‌هایی برای شنا و مسیرهای پیاده‌روی داشتند. در مجموع، با هزینه‌ی ۷۰ لیر برای هر نفر رفت‌وبرگشت، فراری بود فوق‌العاده، جنگلی و نسیم‌دریایی.

ممنون از اینکه خواندید

جان و الی x

#adventuresofjellie

منظره‌ای رو به دریا از جزایر پرنس، استانبول

شادی رضایی

از دوران کودکی عاشق سفر کردن بودم و دوست دارم وقتی درباره مکان‌های دیدنی دنیا محتوایی تولید می‌کنم، عشق حاصل از اون رو به شما هم منتقل کنم. امیدوارم از مطالعه مطالب من لذت ببرید.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

یک + چهار =

دکمه بازگشت به بالا