
جکی نورتام

پستکارتهای دوردست یک سری هفتگی است که تیم بینالمللی NPR لحظاتی از زندگی و کار خود در سراسر جهان به اشتراک میگذارد.
دوران کودکیام در کانادا، همواره قطب شمال را بخشی از حیاطپشت خود میدانستم؛ بخشی از هویت و تاریخ این سرزمین. به همین دلیل چند سال پیش وقتی مأموریتی را که بهنظر من یک رویای واقعی بود دریافت کردم، شادمانی فراوانی احساس کردم: سفری یک هفتهای از طریق مسیر افسانهای شمالغربی، مجموعهای از آبراهها که بالاتر از دایرهٔ قطبی قرار دارد.
من سوار بر کشتی شکستنیخ CCGS Louis S. St‑Laurent بودم، یک کشتی عظیم گارد ساحلی کانادا که خدمهاش به سادگی او را «لویی» مینامیدند.
پیش از این سفر، ماههاست که در چرخشهای گزارشنویسی به افغانستان و پاکستان میرفتم و احساس خستگی میکردم. وقتی سوار لویی شدم، همهٔ اینچیزها ناپدید شد. روحم با شادابی دوباره پر شد؛ هوای سرد و پاک را نفس میکشیدم و به افق بیپایان یخ نگاه مینمودم — صدها مایل هیچ ساختمان، کشتی یا نشانی از حضور انسان نبود. یخ در نور خورشید میدرخشید که در آن زمان بهصورت ۲۴ ساعت در روز میتابید.
سرگرمی من خرسهای قطبی بودند؛ این خرسها هر روز به سمت لویی میآمدند و سر خود را بالا میبردند، گویی کنجکاو بودند که این غریبهها چه کسی هستند.
نفسگیر بود که در مکانی بودم که بهندرت کسی بر روی زمین به آن سفر کرده است؛ صدای ترکخوردن یخ ضخیم زیر کشتی و تماشای نزدیک شدن خرسهای قطبی به کشتی، در حالی که میدانستم این سرزمین بهسرعت در حال تغییر است و دیگر هرگز همانگونه نخواهد بود.
اغلب به آن زمان جادویی فکر میکنم؛ وقتی میخواندم کشتیهای کروز عظیم یا تانکرهای نفتی که امروز بهطور منظم از میان قطب شمال عبور میکنند. این فکر قلبم را میشکند که این منطقه دستنخورده تحت فشار این وسایل قرار میگیرد. شاید خودخواهی باشد، اما همیشه زمانی که در اوج جهان به تنهایی بودم و موجودات شکوهمندی که خانهٔ آنهاست را در ذهن دارم، گرامی میدارم.