چرا در عصر برنامهریزی سفر با هوش مصنوعی، هنوز به انسانهای واقعی نیاز داریم

من مخالف هوش مصنوعی نیستم.
البته نگرانیهایی هم دربارهاش دارم؛ بهخصوص در مورد سواد رسانهای و اطلاعات نادرست.
با این ایده موافقم که هوش مصنوعی کارهای پرمشغله ما را سادهتر کند تا بتوانیم به کارهای جذابتری برسیم.
با این حال، مطمئن نیستم که تا چه حد میتواند نقش یک مشاور را ایفا کند. این را بهعنوان کسی میگویم که ستون مشاوره مینویسد و البته دوست دارد شغلش را حفظ کند.
این حرف را بعد از آن میزنم که دیدم خواهرم برای مشاوره پزشکی از آن استفاده میکند. گاهی «دستیار» ChatGPT او درست میگوید و کمککننده است. اما فقط تا زمانی که اینطور نباشد و صرفاً هر چیزی را که خواهرم به او میگوید تأیید کند.
این دقیقاً همان اتفاقی بود که وقتی سعی کردم از ChatGPT برای طراحی سفرم به منطقه شمال غربی پسیفیک، ناحیهای که هرگز ندیده بودم، استفاده کنم برایم افتاد.
جستجوی انبوهی از سایتهای گردشگری در گوگل گیجکننده بود. نمیخواستم از اینفلوئنسرها کمک بگیرم، چون دیدن بیش از حد ویدئوهای اینستاگرام درباره یک مکان میتواند لذت تجربه آن جاذبهها را در لحظه کم کند. میخواستم با ذهنیتی بکر به این مکانها بروم.
چندین ماه پیش، بهعنوان یک کاربر ناشناس و بدون پروفایل، از ChatGPT خواستم یک سفر از پورتلند، اورگن، به سیاتل طراحی کند که در پارک ملی المپیک هم توقفی داشته باشیم. سپس هدف اصلیام از کل این سفر را اعتراف کردم: میخواستم سفرم حول محور مکانهای فیلم «گونیها» (The Goonies) محصول ۱۹۸۵ ساخته شود.
اساساً، بهعنوان یک گردشگر از نسل ایکس و عاشق فرهنگ عامه، یک سفر «گونیها»-محور میخواستم، اما سفری که نمونهای از شگفتیهای طبیعی اورگن و واشنگتن را نیز به من نشان دهد.
چیزی که در ابتدا از ChatGPT دریافت کردم، عالی بود. البته در ظاهر.
«این یک برنامه سفر ۷ روزه مفرح و خوشمنظره از اورگن به سیاتل است که در ساحل کنون، آستوریا برای بازدید از لوکیشنهای فیلمبرداری گونیها و دیگر نقاط ساحلی و شهری عالی توقف دارد. این برنامه ترکیبی از طبیعت، نوستالژی، غذا و تفریحات شهری است.» (ChatGPT عاشق برجستهکردن کلمات است.)

عالی بود. اما بعد متوجه شدم: روز اول زمان زیادی برای تحویل گرفتن ماشین کرایهای باقی نمیگذاشت. همچنین، ما را برای بازدید از چندین آبشار راهی میکرد. شاید به این دلیل که من به آبشار اشاره کرده بودم.

از آن پرسیدم: «مگر خیلی از آبشارها شبیه هم نیستند؟»
ChatGPT در پاسخ گفت که بله، حق با من است. البته که حق با من بود! آیا برنامه سفر جدیدی با تنها یک آبشار میخواستم؟ گفتم: «بله.»
برنامه جدید را به من داد. بینقص.
اما بعد یادم آمد که دوستم جِن به من گفته بود در دره ویلامت شرابهای فوقالعادهای پیدا میشود. آنجا نزدیک جایی که ما میرفتیم نبود؟
از ChatGPT پرسیدم: «میتوانیم یک کارخانه شرابسازی عالی در دره ویلامت را به برنامه اضافه کنیم؟»
البته. به من گفت چه ایده خوبی!
یک کارخانه شرابسازی اضافه کرد و توقف آن را بین آستوریا و رانندگیمان به سمت واشنگتن برنامهریزی کرد. بازدید از آنجا البته چند ساعتی به سفر اضافه میکرد، اما به نظر میرسید ChatGPT فکر میکند من تصمیم فوقالعادهای برای گنجاندن این مورد در سفرم گرفتهام.
بعد این اشتباه را کردم که پرسیدم: «آیا جای بسیار زیبایی هست که از قلم انداخته باشم؟ جایی که اگر نبینم پشیمان شوم؟»
فهرستی از گزینههای اضافی به من داد، از جمله «چاه ثور» که به «آبراه اقیانوس آرام» نیز معروف است. در واقع یک حفره بزرگ در لبه دماغه پرپتوا است که در عکسها شگفتانگیز به نظر میرسد.
من به اشتباه این شگفتی طبیعی را «حفره ثور» مینامیدم و به همسفرم گفتم که دیوانهوار میخواهم آن را ببینم. «ما حتماً حفره ثور را خواهیم دید!» ChatGPT مرا حسابی به هیجان آورده بود.
بعد به زمان رانندگی نگاه کردم.
از ChatGPT پرسیدم: «صبر کن، با توجه به اینکه میخواهم این سفر زمان کافی برای دیدن مکانهای مربوط به “گونیها” را به من بدهد – که از اول هم تمام هدف همین بود – آیا “حفره ثور” کاملاً خارج از مسیر نیست؟»
با من موافقت کرد. من از او چیزهای زیادی خواسته بودم.
آن موقع بود که فهمیدم خواستههایم از کنترل خارج شدهاند، عمدتاً به این دلیل که ChatGPT برای تأیید کردن من آموزش دیده است. برای هر ایدهای که داشتم، اساساً میگفت: «چه افزودنی فوقالعادهای به این ترکیب!»
اگر به او میگفتم نگرانم که برنامه سفر را بیش از حد فشرده کردهام، با آن هم موافقت میکرد و میگفت احتمالاً حق با من است.
طی چند هفته، حدود ۱۴ برنامه سفر مختلف ساختم.

اتفاقاً در همین حوالی بود که از تأثیر زیستمحیطی تمام این کارها هم مطلع شدم.
وای نه.
وقتی درباره تأثیرات استفاده از ChatGPT بر محیطزیست جستجو کردم، خلاصهای که خود هوش مصنوعی نوشت به من گفت که یک جلسه جستجو در ChatGPT پنج برابر یک جستجوی عادی وب انرژی مصرف میکند. من این اطلاعات را در مقالهای از MIT پیدا کردم.
با خواندن اعداد، احساس گناه کردم و دست کشیدم و آخرین برنامه سفرم را، حتی با وجود بههمریخته بودنش، نسخه نهایی در نظر گرفتم. برای سؤالات کوچک به سراغ ردیت (Reddit) رفتم.
چند هفته قبل از رفتن، یکی از همکارانم، مالکوم، را دیدم. درباره سفر پیش رویم به او گفتم و او چیزی را به من گفت که دربارهاش نمیدانستم: اینکه او با خانوادهاش به شمال غربی پسیفیک سفر میکند.
خیلی سریع دو نکته را به من گفت که ChatGPT نگفته بود: اول، سکویم، واشنگتن (Sequim)، جایی که من برای بخش پارک ملی المپیک سفر یک Airbnb رزرو کرده بودم، اسکویم تلفظ میشود. (این موضوع مرا از خجالتزده شدن در مقابل مردم محلی نجات داد.) دوم، او به من گفت که سکویم پایتخت اسطوخودوس کشور است.
ChatGPT این را به من نگفته بود. چون من نپرسیده بودم.
مالکوم میداند که من اهل طبیعتگردی نیستم و آلرژی شدیدی دارم (مدام کنار میزش در حال فینفین کردنم)، اما گفت که در سکویم هکتارها مزرعه اسطوخودوس وجود دارد. زیبایی و شکوه آن ارزش دیدن را دارد.

مالکوم درباره مکانهایی به من گفت که دستههای اسطوخودوس میفروشند و بستنی اسطوخودوس سرو میکنند. او گفت که بستنیاش خیلی خوب نیست و کمی طعم صابون میدهد، اما باید امتحانش کنم.
فکر میکنم مالکوم میداند که من کمی تنبل هم هستم، برای همین بر اساس شناختی که از سلیقه من داشت، کمکم کرد تا چند توقف در برنامهام را اولویتبندی کنم.
او گفت بله، جنگل بارانی هو (Hoh Rain Forest) ارزشش را دارد و به من گفت یک روز کامل را برای آن در نظر بگیرم (ChatGPT به من گفته بود در روز بازدید از هو، پنج کار دیگر هم انجام دهم. این کار ممکن نبود).
این ردیت بود که آن توصیه را تأیید کرد؛ آدمهای واقعی توضیح داده بودند که چگونه این سفر را رفتهاند و به من توصیه کردند که اول صبح برای جلوگیری از صفهای طولانی ورودی، راه بیفتم. (جهت اطلاع، من توصیه میکنم تا ساعت ۷ صبح به هو برسید. در آن ساعت آرام بود و حتی یک دقیقه هم برای انتظار در صف تلف نکردم.)
باید اعتراف کنم که ChatGPT اطلاعات اولیه را به من داد. به من کمک کرد فهرستی از مکانهای فیلم «گونیها» تهیه کنم، هرچند مطمئنم یک جستجوی ساده در گوگل هم همین کار را میکرد.
بخش مهمتر این تجربه یادگیری این بود که وقتی از سفر شمال غربی پسیفیک برگشتم، توانستم به مالکوم بگویم که عاشق مزارع اسطوخودوس شدم، بستنی را هم خوردم و با اینکه طعم صابون میداد، باز هم میانوعده خوبی بود.
راستش را بخواهید، مدتی بود که با مالکوم ارتباط نزدیکی نداشتم، چون سرمان شلوغ است و اغلب در دفتر نیستیم.
نمیخواهم خیلی احساساتی شوم، اما این هم بخشی از ماجراست، مگر نه؟ ChatGPT تظاهر میکرد دوست من است. اما مالکوم واقعاً دوست من است.
یکی از دلایلی که سفر میکنیم این است که وقتی به خانه برمیگردیم با دیگران ارتباط برقرار کنیم. من از این کار خوشحال بودم.

